خاطرات آتش گرفته

ساخت وبلاگ
قرار بود تلاطم دریاها و انبوهان جنگل ها، مرا از خویش برباید و دور سازد و در خویش غرق و گم سازد...

قرار بود در نمانم باران های همیشه، تمام آه ها و بغض ها شسته و فراموش شود...

قرار بود در ازدحام سنگین غریبه ها، نام تمام آشناها فقط نام بماند...

قرارها فقط قرار بود...فقط قرار...

پنجه در گلویم انداخته این قرارهای بی قرار...

خاطرات آتش گرفته...
ما را در سایت خاطرات آتش گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abarayetovatof بازدید : 18 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 11:34

وجودت شعر

سکوتت شعر

حضورت شعراشعر

و من در انبوهی این حجم اندوه

پراکنده گویی بیش نبودم

برو...

خاطرات آتش گرفته...
ما را در سایت خاطرات آتش گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abarayetovatof بازدید : 8 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 11:34

تمام بودها و نبودها، تربیع زشت و زمخت سرنوشتی تیره و تاریک است؛ بودهایی بختک وار که نبودن هایشان را بارها و بارها به دعا از خدا خواسته ای و اجابتی نشنیده ای...و نبودهایی که دلت برای یک لحظه دیدنشان لک زده و قلبت را گنجشک وار به تپش وامی دارد...

نبودن ها دست من نیست و نخواهد بود...بودن ها را اما دور خواهم کرد...دورِ دور...

خاطرات آتش گرفته...
ما را در سایت خاطرات آتش گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abarayetovatof بازدید : 11 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 11:34

شب شرابی نچشیده، سوگوار بامداد خمارم...بی هراس از گناهی که دوزخش در پی نیست... در گیر و دار بهاری ترین فصل خدا، در تنگنای ماهی قرار گرفته ام که مثل تمام روزها، مثل بی ثانیه ترین دقایق دنیا، تباه است.. خاطرات آتش گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات آتش گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abarayetovatof بازدید : 10 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 11:34

فقط یک گام مانده تا دو گام مانده به هم و رسم شیرین عاشقی و اصل قشنگ عاشقی... نرسیدنی که از تمام رسیدن ها دلنشین تر است و از تمام هجران ها واصل تر دانه و دانه و تکه تکه سنگ های دلم را روی هم گذاشتم و ب خاطرات آتش گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات آتش گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abarayetovatof بازدید : 16 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 11:34

رفتنت به بهار خیابانی که از عطر بهارنارنج سرشار است، در دست خودت و بازگشتت اما در توهمی سرخوشانه و در اختیار نسیمی است که تو را می کُشد و می کشاند...

و من تمام این بهار را با تو عاشقانه نفس می کشم...با عطر خوشی که جز یاد تو را همراه ندارد و جز از تو خوشی را به یادگار ندارد...

تو نیستی که ببینی پاییز جنگل و بهار بهارنارنج، تمام خاطرات داشته و نداشته ات را با شرنگی وهم آلود در می آمیزد و در خلسه ای ناباورانه، قطره قطره، به تو می نوشاند و تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام...

خاطرات آتش گرفته...
ما را در سایت خاطرات آتش گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abarayetovatof بازدید : 20 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 11:34

حال من خوب است...مثل حال گل در دست چنگیز مغول!

تا پیش از تو سیگاری بود و بغضی که گاه می شکست و گاه فرو برده می شد

و حال بغضی همیشگی و مویه هایی دمادم که تنها سیگاری، بین آن ها فاصله می اندازد...

گله ای نیست...فتح و تصرف قله ای که سیمرغان اساطیر در هیبت و هیمنه آن درمانده اند، در برابر از دست دادن تمام آنچه از غرور اندوخته ام، پشیزی بیش نیست...

گاه، روییدن جوانه ای بر تنه خشکیده درختی، تفأل تابناک یک شروع دوباره یا فراموشی مطلق تمام رویاهاست...

خاطرات آتش گرفته...
ما را در سایت خاطرات آتش گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abarayetovatof بازدید : 14 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 11:34

یقین دارم که نام خستگی، خیانت نیست و خستگی، نام منی است که سال ها در کوه فریاد زده ام و در چاه گریسته ام، بدون پاسخی و بدون انتظار پاسخی...

تلخ است چنین اعترافی، آن هم از سالکی که به انتهای راه رسیده و گمان می کرد که هدف، به پایان رسانیدن نفس هایی است که بوی عفنش، خواب شب و آرامش روزش را از او غارت کرده...

خستگی نامِ امروز کسی است که دستانی از چهارجهت، گلویش را می فشارند و او فقط به فرار می اندیشد... و برای کسی که به فرار می اندیشد، مقصد مهم نیست...

خاطرات آتش گرفته...
ما را در سایت خاطرات آتش گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abarayetovatof بازدید : 18 تاريخ : شنبه 6 بهمن 1397 ساعت: 11:34

با توام آی... پرنیان هفت رنگ عشق سوگلی حریم ناپیداها لیلی شیرین عذراها با توام...آی... بی توام...بی تو.. تمام این روزها بهانه ای ست برای از تو گفتن و از تو نوشتن و نی نی چشمانت را در تاریکی سایه وار، جست و جو کردن... خواستم بدانی که از مرغِ به یک شعله کبابِ دلم، سمندری ساخته ای که هزار لهیب سوزان را به امیدی و به رویایی، به جان خریدار آمده است... این اسب نفس بریده را هنوز هم طاقت تازیانه هست... ابایی از اعتراف هزار باره ندارم؛ دوست داشتنت، زیباترین ترانه دریاست... + نوشته شده در  شنبه شانزدهم دی ۱۳۹۶ساعت 18:52  توسط من با تمام بودنم  |  خاطرات آتش گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات آتش گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abarayetovatof بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 18:12

قرارگاه تمام بی قراری های امسال، شاهراه مبهمی ست که مهر را به محرم پیوند می زند...مهر تویی که ناهید تمام بیدخت ها دنیا، وامدار طلوع نگاه توست و محرم منم که عطش هزارساله ای بر دوش دارم و بدنامی آغاز سال نو را بر پیشانی... مبدأ تمام روزهای شمسی و قمری، خورشیدی است که مهتابش را در واپسین روز تابستان به مهر پیشکش می کند...انگار آسمان نیز می داند که تابستان، حال آدم ها را خوب نمی کند، پادشاه فصل ها، پاییز باید بیاید و چهره گشاید و حال نداشته همگان را خوب کند... پیشواز بهترین فصل خدا، مهر و مهتابی  است که از یادم می برد ترتیب تمام فصل ها را تا چه رسد به روزها...فقط یقین دارم که وایسن لطف خدا را در آخرین روز تابستان، هیچ گاه از یاد نخواهم برد...تقویم تمام مدارهای سرگردانی در روزی است که آسمان نیز به زمین حسادت می کند...روز تولد تو... بانوی مهر و مهتاب طلوع نگاهت، همیشگی باد... + نوشته شده در  پنجشنبه سی ام شهریور ۱۳۹۶ساعت 23:52  توسط من با تمام بودنم  |  خاطرات آتش گرفته...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات آتش گرفته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : abarayetovatof بازدید : 9 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 15:47